سطح را برداشتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد ا برداشتن، تراشیدن، تراش دادن(کردن)، برداشتن، خراشیدن، رنده کردن، پوست کندن، پوست گرفتن، زدودن، ستردن خط انداختن شیارکشیدن، دندانهدار کردن کندهکار
سطحی [دانش]فرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ استدلال [دانش]، عوامانه، خرافاتی [فرد] غیرمتخصص، زبانباز، متظاهر، دارای اداواصول نپخته، نسنجیده، هوایی، خام کم عمق
دانش سطحیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ استدلال طحی، دانش خام، آشنایی، آشنایی سطحی، کنایه خرافات خطا، اشتباه مدرکگرایی، تظاهر کم عمقی بچهمکتبی، جاهل
کمعمقیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد سم] کمعمقی سطح، رو، زیر، کنار، پوسته، رویه، پوشش، بیرون خراش، راش جزیی جای کمعمق: حوض، گدار، گذر، دریاچه سطحی بودن، دانش سطحی، عدم اهمیت برداشتن س
فضافرهنگ فارسی طیفیمقوله: فضای عام ا، سطح، مساحت، وسعت، پهنا، حجم، فضای سهبعدی ساحت، حریم، محوطه، آستان، عرصه، دامنه▼، احاطه وکیوم، خلاء فلک، آفاق، آسمان اثیر بسط، امتداد احجام ◄
پایینیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد پایینی، پَستی، پایین بودن، مرتفع نبودن محل پَست: سطح دریا، زمینهایپست، پاییندست، دامنۀ کوه، تهِ دره، دره، کف دریا، اقیانوس اعماق زمین، زیر زمین، چ
عمقفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد عمق، ژرفا، گودی، تقعر قعر، کَف، سطح زیرین ◄ پایینی چاله، چاه، چاه عمیق، چاه ویل، غار دره اعماق، پرتگاه، ورطه گوشته، زمینشناسی قعر جهنم، جهنم غواصی