سَرفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد ّه، مغز، جمجمه، مخ، مخچه پوست سر، پیشانی، جبین بالاخانه گردن تارک، زلف، مو، فَرق ملاج، ملاز هیپوتالاموس، هیپوفیز دِماغ، شعور
سَر رفتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت ، بهبیرون جریانیافتن، سرریز شدن، فوران کردن، غلیان کردن، جوشیدن، بالا زدن اشک ریختن
سر عقل آوردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ استدلال آوردن، هشیار کردن، بههوشآوردن، کسیرا بهخود آوردن، آگاه کردن درس دادن، آموختن درمان کردن، روان کسیرادرمان کردن، روانکاوی کردن
بافتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد بافندگی کردن، درهمبافتن، درهم پیچاندن، تنیدن▲ دانه انداختن، سر انداختن، کور کردن بههم پیچیدن، گیر انداختن دوختن، گره زدن ریستن، ریسیدن، تابیدن، به
تحقیر شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی ن، خجالت کشیدن، خجالتزدهشدن، شرمنده شدن، سرخ شدن، سر را بهپایین انداختن، بهطرف دیگر نگاه کردن ازنظر افتادن، ازچشم افتادن، خوار شدن، بیاع
نوشیدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت شامیدن، سَر کشیدن، بالا رفتن، بالا زدن، بالا انداختن، قلپقلپ خوردن، جرعهجرعه نوشیدن چشیدن، خوردن، آب خوردن، آببرلب نهادن آب دادن، چشاندن، مشروب ک
ثبات داشتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تغییر تن، ثابت بودن، تعادل داشتن، برقرار شدن، تثبیت شدن، قرار گرفتن، گیر کردن، گیر افتادن، فرورفتن، جا گرفتن، گرفتن، آرمیدن، تهنشین شدن مهار بودن، لنگر
منصرف کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام منصرف کردن، برحذر داشتن، بازداشتن، اخطار دادن، اعتراض کردن منع کردن، تهدید کردن، مرعوب کردن، ترساندن بهراه دیگرهدایت کردن، راندن، بردن،