سخت (سفت)فرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ غیرآلی فت)، زرهی، زرهدار، آبدیده، آهنین، فولادین، خشک، پینهبسته، استخوانی، منجمد، یخزده بادوام، محکم صلب▼ استوار، قوی نشکن تنگ، چسبیده، محکم، وصل
سخت کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ غیرآلی دن، آبدیده کردن، آبدادن، آهار زدن، تقویت کردن یخزدن، سردکردن
سخت بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تضاد در عمل (اختیار فردی) ن، مشکل بودن، باریکشدن، خطرناک شدن، حساس شدن، زحمت دادن، مشکلی درکاربودن، اما داشتن، کلافه کردن، زحمت دادن، گیج کردن، مانعبودن
سخت گرفتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام رفتن، گیر دادن، امان کسیرا بریدن، پیچاندن، درتنگنا قرار دادن، قانون را برقرار کردن، انضباط کردن، آزادنگذاشتن، زندانی کردن، فرونشاندن دش
عذاب دادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی دن، زجردادن، شکنجهکردن، شهید کردن، مجازات کردن، سخت گرفتن نمک روی زخم پاشیدن، استخوان لای زخم گذاشتن
چیز کسل کنندهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی کار سخت، کاریکنواخت، آلاسکا، جزئیات، کارِ گِل، تکرار مکررات، توضیح واضحات، روتین، خانهداری، خانهداری، کلفتی، کار روزمره
پوستکلفتفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عواطف عام فت، کور، [گرگ] باراندیده، آماده، سخت (سفت)، بیشرم رویینتن
فلاکتفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ عمل ت، ادبار، مصیبت، نکبت، تیرهروزی، سیهروزی، گرفتاری سخت، بلا، رنج روز بد، فاجعه ورطه بلایا، بلیه
تغییرناپذیرفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تغییر ابت، پابرجا، قائم، ثابتقدم، پایدار، استوار▼، برقرار▼، پایا، بیتغییر، خشک، شق، سیخ، مغلق، سخت، انحناناپذیر، خمنشدنی، انعطافناپذیر، مقطوع قابلپی