زندهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی ه، حی، جاندار، سرزنده، باروح، شاداب، باطراوت، امیدوار فانی، گذرا متمادی سختجان، قوی
زنده کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی ن، بهدنیا آوردن، آوردن، زاییدن، فارغ شدن، زادوولد کردن، تولید کردن حیات بخشیدن، تنفس مصنوعی دادن، احیا کردن حمل کردن تولید مثل کردن
آغاز کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم آغاز کردن، شروع کردن، آغازیدن، عزیمت کردن، رهسپار شدن در دستگرفتن، عهدهدار شدن دکان بازکردن، بساط پهن کردن، فروختن بابچیزی را گشودن، بهچیزی افتادن،
مانع شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تضاد در عمل (اختیار فردی) ممانعت کردن، سنگانداختن، مداخله کردن، چوب لای چرخ کسی یا کاری گذاشتن، آچمز کردن، گیر دادن، پیلهکردن مسدود کردن، مانع فراهم کردن
پرخاش کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تضاد در عمل (اختیار فردی) دن، تغیر کردن، بدخلقیکردن، مشاجره کردن، داد زدن، عربده کشیدن، بُراق شدن
آماده شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی آماده شدن، عزم کردن، پیشقدمشدن، آستین بالا زدن (کردن)، مبادرت کردن حاضر شدن▼ آغاز کردن برنامهریزی کردن، ازپیش تعیین کردن، حفاظت کردن، انتظار