زبرفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شکل ن، درشت، ناهنجار، بد، ناهموار، نتراشیده، ناصاف، مودار، ریشو، پشمآلود، پشمالو وزکرده، سیخ نخراشیده، زمخت، چغر، کُلُفت نکوبیده درست، درسته ناهموار
چشم دوختنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی ، نگریستن، خیرهنگریستن، زُل زدن، نگاه کردن، نظر کردن، دقت کردن، توجه کردن بُراق شدن، خیره و مستقیم نگاه کردن، بر زدن
چشمیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی ا، تیزبین، نزدیکبین، دوربین، آستیگمات، کمسو، عینکی مربوط بهنگاه: چپچپ، دزدانه حیران، محو، خیره، وقزده، ازحدقه درآمده، زُل اشکبار، بارانی،
شفاففرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی فاف، زلال، شیشهای، بلوری، روشن، سفید براق، صیقلی، مثل آینه، اطلسی، متالیک، جلادار، منعکسکنندۀ نور، روشن نازک، حریری متلألی، وهاج، متبلور، مصفا
شفاف بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی شفاف بودن، نور را رد کردن، زلال بودن، تهش را دیدن، مثل شیشه بودن شفاف کردن