رهسپار شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت سپار شدن، ترک کردن، خارج شدن، رفتن، عازم شدن، بهراه افتادن، راهی (روانه) شدن استعفا دادن بیرونرفتن، ترک منزل کردن سوار شدن، سواری کردن، حمل کردن آم
مردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی رفتن، رهسپار شدن، فوت کردن، اشهد گفتن، نفس آخر راکشیدن، غنودن، (کارش) تمام شدن، تمام کردن، گذشتن، بهآخرخط رسیدن، بدرود حیات (زندگانی، جهان) گفت
آغاز کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم آغاز کردن، شروع کردن، آغازیدن، عزیمت کردن، رهسپار شدن در دستگرفتن، عهدهدار شدن دکان بازکردن، بساط پهن کردن، فروختن بابچیزی را گشودن، بهچیزی افتادن،
خالی کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: فضای عام ل] خالی کردن، تخلیه کردن ترک کردن، رهسپار شدن شانه خالی کردن، حذر کردن، اجتناب کردن
جهت گرفتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت گرفتن، ، رو کردن، بهسوییمایل شدن، بهطرف چیزی رفتن، درمسیر خاصی افتادن، راندن، پوییدن، رهسپار شدن جهترا عوض کردن، راهرا برگرداندن، سرخرراکج کردن،
حرکتکردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت ، رفتن، تکان خوردن، جنبیدن، جُنب خوردن، خرامیدن، راه رفتن، قرار نداشتن، آرام نداشتن، پویا بودن، پوییدن، تکاپوکردن، فعال بودن، پریدن تابخوردن [◄آویز