دیدفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی ظر، بینایی، باصره، دید چشم، مشاهده، رؤیت، تشخیص، برانداز، تماشا، نظاره▼ مطالعه قدرتدید، عیبهای چشم▼ حس ششم اُپتیک، علم نور نور دیده، روشنایی چش
زاویۀ دیدفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی دید، نقطۀ دید، مطمح، محلنگاه کردن، محل نظر نگرش، دیدگاه، جهانبینی پست دیدبانی، محل رصد، رصدخانه
دیدوبازدیدفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات بین فردی وآمد، مراوده، دیدوبازدید عید، عیددیدنی، دیدوبازدید رفقا، صلۀ ارحام، عیادت، تفقد، احوالپرسی، بیمارپرسی، ویزیت، ملاقات، دیدار قرار، وعدۀ
افق را دیدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد را دیدن، دوردست را دیدن، فاصلۀ زیاد را دیدن عمق دید داشتن، دوراندیش بودن، دید عمیق داشتن، آیندهنگر بودن، بصیرت داشتن، باهوش بودن
زاویۀ دیدفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی دید، نقطۀ دید، مطمح، محلنگاه کردن، محل نظر نگرش، دیدگاه، جهانبینی پست دیدبانی، محل رصد، رصدخانه
دیدوبازدیدفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات بین فردی وآمد، مراوده، دیدوبازدید عید، عیددیدنی، دیدوبازدید رفقا، صلۀ ارحام، عیادت، تفقد، احوالپرسی، بیمارپرسی، ویزیت، ملاقات، دیدار قرار، وعدۀ
افق را دیدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد را دیدن، دوردست را دیدن، فاصلۀ زیاد را دیدن عمق دید داشتن، دوراندیش بودن، دید عمیق داشتن، آیندهنگر بودن، بصیرت داشتن، باهوش بودن