دوروفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نحوۀ ارتباط زور، ریاکار، سالوس، جَلَب، محیل، حیلهگر، متجددمآب، متظاهر، مظلومنما، فرصتطلب، خائن دارای اداواصول نادرویش رذل
دور (فراتر)فرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد ] دور (فراتر)، فاصلهدار، بعید راه دور، ازراه دور، دوربرد محیطی، پایانی، نهایی دورتر، آنسوتر، فراتر، عقب دورترین، منتهاالیه، اقصا (اقصی) خارج ازدید،
دور زدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شکل ر چیزی رفتن، پیچیدن، درمدار بودن، چرخ زدن، گردیدن، پیچخوردن، تاب خوردن، خمیدن، حلقه زدن، چنبره زدن، گرد خود برآمدن، بهخود پیچیدن غلتیدن (غلطیدن)، د
دور شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت ر شدن، دوری، پسنشینی، جزر، عقبنشینی، پسروی، پسرفت کنارهگیری، استعفا، تحاشی مهاجرت، کوچ تخلیه، خروج، اسبابکشی، نقل مکان حرکت بهبیرون، صدور اجتنا
نزدیکفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد دیک، دوروبر، بغل، بغلدست، دمدست، پیش، جلو تقریبی، برآوردی، تخمینی، اندازهگیری شده، فرضی مقرون، قرین نزدیکشونده
محیطفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد ، پیرامون، دور، دوروبر، گرداگرد، طولوعرض، محدوده، طرف، مجاورت جو، متن حاشیه، کناره، لبه، دور، گرد، اطراف، اکناف، اطرافواکناف، حدود، محیط بیرونی، ح
فاصلۀکوتاهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد اه، دم دست، اینسر، اینطرف، همین جا، همین دوروبر، همین نزدیکیها
ضعیف و خفه [صدا]فرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی ف و خفه [صدا]، ضعیف، کوتاه، آهسته، گنگ، دور، نارسا، غیرمسموع پیانو نالان، نازک، نالهکنان
گشتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت دن، گردش كردن، گشت و گذار كردن، جهانگردی كردن، دور دنیا گشتن، آواره شدن، سر بهكوه و بیاباننهادن، سر بهصحرا نهادن جولان دادن باد خوردن