دور (فراتر)فرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد ] دور (فراتر)، فاصلهدار، بعید راه دور، ازراه دور، دوربرد محیطی، پایانی، نهایی دورتر، آنسوتر، فراتر، عقب دورترین، منتهاالیه، اقصا (اقصی) خارج ازدید،
دور زدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شکل ر چیزی رفتن، پیچیدن، درمدار بودن، چرخ زدن، گردیدن، پیچخوردن، تاب خوردن، خمیدن، حلقه زدن، چنبره زدن، گرد خود برآمدن، بهخود پیچیدن غلتیدن (غلطیدن)، د
دور شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت ر شدن، دوری، پسنشینی، جزر، عقبنشینی، پسروی، پسرفت کنارهگیری، استعفا، تحاشی مهاجرت، کوچ تخلیه، خروج، اسبابکشی، نقل مکان حرکت بهبیرون، صدور اجتنا
دور زدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت دور زدن، پیچ زدن، پیچیدن، ویراژ دادن، چرخیدن گردش کردن، گردیدن، بهگردِ (دور) چیزی گشتن، درمدار حرکت کردن ◄ دور زدن غلتیدن، بهخود پیچیدن، وول زدن ◄
اجتماعی بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات بین فردی تماعی بودن، آمیختن، خونگرمبودن، گرم جوشیدن، معاشرتی بودن، دور هم جمع شدن، عیاشی کردن راحت بودن، مهربان بودن آشنا کردن، معرفی کردن، الفت
شناختشناسیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شکلگیری عقاید؛ عام ، علم شناخت، تئوریشناخت، منطق، لوژیک، حکمت، علم معرفت، معرفتشناسی، آنالیز، تحلیل منطق ارسطو، ماوراءالطبیعه، مقولات یاقضایا، تحلیل قیا
سلوکفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مذهب مال، عروج، معراج، سیرالیالله، سفرالیالله، تعالی، تکامل، وصال سیر انسان در مراتب وجود مراتب شهود و یقین، مدارج سلوک، تبتّل، محو، فنا، ازخودرهایی، ش
دور (فراتر)فرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد ] دور (فراتر)، فاصلهدار، بعید راه دور، ازراه دور، دوربرد محیطی، پایانی، نهایی دورتر، آنسوتر، فراتر، عقب دورترین، منتهاالیه، اقصا (اقصی) خارج ازدید،