چشم دوختنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی ، نگریستن، خیرهنگریستن، زُل زدن، نگاه کردن، نظر کردن، دقت کردن، توجه کردن بُراق شدن، خیره و مستقیم نگاه کردن، بر زدن
داشتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی داشتن، دارا بودن، مالکبودن، صاحب بودن حق داشتن ◄حق بودن، مطالبه کردن تملیککردن تشکیل دادن مالک کردن▼ [≠ دربرداشتن، شامل بودن، مرکب بودن از ≠
جوهر داشتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: وجود جوهر داشتن، ذات داشتن، تعیّن، واقعیت، وجود شخصیت، فردیت، عینیت بدن داشتن، ملموس بودن، جسمیت، محسوسیت، مادیت وزن، جاذبه، گرانش، سنگینی پُر بودن، مواد
تفوق داشتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت داشتن، تسلط داشتن، مسلطبودن، فایق آمدن اول بودن، مقدم بودن، تقدم داشتن، تفوق گرفتن (جستن، یافتن) بهاوج رسیدن
گره زدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت زدن، افسار زدن، بهقلادهبستن بههم تابیدن، بافتن، دوختن، کوک زدن، کور کردن دستبند زدن، غلوزنجیر کردن تنگ گرفتن، نگهداشتن
بافتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد بافندگی کردن، درهمبافتن، درهم پیچاندن، تنیدن▲ دانه انداختن، سر انداختن، کور کردن بههم پیچیدن، گیر انداختن دوختن، گره زدن ریستن، ریسیدن، تابیدن، به
ایماواشاره کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه شاره کردن، اشاره کردن، بااشارهفهماندن، آمدن، اشاره زدن (داشتن) سرتکان دادن، جلب توجه کردن مسخرهکردن چشم دوختن ادا داشت
تدبیرکردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی ردن، نقشه ریختن، اثرداشتن، تأثیر داشتن، بهدام انداختن توطئه کردن، نقشه کشیدن، دسیسه کردن (چیدن)، پاپوش برای دیگری دوختن، تحریک کردن چارهاند