درخود حل کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم حل کردن، جذب کردن، ذوب کردن، حق تابعیت دادن، اهلی کردن عادت کردن طبقهبندی کردن فرهنگ خودرا تحمیل کردن، مجبور کردن میزان کردن، سازگار کردن، روان کرد
دل ربودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات بین فردی ق انگیختن، بذرمحبت پاشیدن، عاشق خود کردن، میل ایجاد کردن، برافروختن، به هیجان آوردن، جادوگری کردن، جذب کردن، انگیختن، نوازش کردن طنازی ک
سازگار کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رابطه ردن، میزان کردن، تعدیلکردن، تنظیم کردن، بستن، هماهنگ کردن، خوراندن درخود حل کردن قالب زدن، همگن کردن کوک کردن، روی موج صحیح انداختن، کانال راانتخاب
آرام ماندنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عواطف عام ن، متین بودن، خونسردماندن، احساسات خود را کنترل کردن، فروخوردن، ابرو خمنکردن، برداشتن، تحمل کردن، ساختن، مدارا کردن، صبور بودن▼، تاب آوردن، در
جذب کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت جذب کردن، بهسوی خود کشاندن(کشیدن)، کشیدن، جلب کردن جذابیتداشتن، دل ربودن مجذوب ساختن، اغوا کردن، وسوسه کردن، انگیختن چیزخور کردن، طلسم کردن، تله گذ
روحفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شکلگیری عقاید؛ عام جدان، نَفْس، ذات، دل، باطن، ذهن، اندرون، درون روان، اید، اگو (ایگو)، خود، دیگر، سوپراگو، ابرمن، ضمیر، ضمیر آگاه، ضمیرناخودآگاه شخصیت،
بیپروا بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی بودن، عجول بودن، عجلهکردن، بیپروا عمل کردن، نسنجیده عمل کردن، گز نکرده پاره کردن، جوانب را درنظرنگرفتن، بادُم شیر بازی کردن، دنبال دردسر بو