دلیرفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی بیباک، جسور، پرجرئت، متهور، دلاور، بهادر، بادل، پردل، شیردل، پهلوان، بزنبهادر، باغیرت، متجاسر، نترس، بادلوجرئت گستاخ، طاغی، سرکش، جسور، ب
دیرفرهنگ فارسی طیفیمقوله: زمان ] دیر، گذشته، کار ازکارگذشته بهتأخیرافتاده، معوق، معلق، بلاتکلیف، پادرهوا، مسکوت، متوقف، متوقفشده بدموقع، بیگاه، نابههنگام دیرآینده، کند، سست، ک
دیر بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: زمان ل] دیر بودن، کار ازکار گذشتن دیر آمدن، تاخیر داشتن، تاخیر کردن، دیرکردن، دست بهدست کردن، جا ماندن دیرکردن، تأنی بهخرج دادن، استخاره کردن، درنگ کرد
دلیل آوردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مبانی استدلال دلیل آوردن، مدرک آوردن، چیزیراسندومدرک قرار دادن، اتخاذ سند کردن نشان داشتن، نمودن احتمال دادن دلالت کردن بر، استدلال کردن، اشاره داشتن
دلیل متقابل آوردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مبانی استدلال دلیل متقابل آوردن، رد کردن، معارض شدن، تضعیف کردن [موضع طرف مقابل]
دیر بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: زمان ل] دیر بودن، کار ازکار گذشتن دیر آمدن، تاخیر داشتن، تاخیر کردن، دیرکردن، دست بهدست کردن، جا ماندن دیرکردن، تأنی بهخرج دادن، استخاره کردن، درنگ کرد
بهانه آوردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام هانه آوردن، اما آوردن، تعللکردن، عذر و دلیل آوردن، دلیل تراشیدن، توجیه کردن اززیر کار دررفتن، فریب دادن، تظاهر کردن، وانمود کردن، ادا دا
باعث غفلت شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شرایط و عَمَلِ شهود ث غفلت شدن، حواس را پرت کردن سست کردن گمراه کردن توجه راجلب نکردن فراموش شدن دیر بودن معلق بودن نتیجهندادن
دیرفرهنگ فارسی طیفیمقوله: زمان ] دیر، گذشته، کار ازکارگذشته بهتأخیرافتاده، معوق، معلق، بلاتکلیف، پادرهوا، مسکوت، متوقف، متوقفشده بدموقع، بیگاه، نابههنگام دیرآینده، کند، سست، ک
مربوط بهاشتغال و کسبفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی مربوط بهاشتغال و کسب، کاسبکارانه، تجاری، تولیدی، بازاری حرفهای، واقعبینانه، جدی، واقعبین، رسمی کارآ، ماهر آزاد اشتغالزا، شغلی، استخدامی