دلالتفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه م] دلالت، تضمن نشانه، آیت، آیه، اشاره، نشان، علامت▼ اثر، ایز، ردپا، بو دلیل، گواه، اماره، قرینه نمادگذاری▼، تجسم نماد،
دلالت کردن برفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه الت کردن بر، حاکی بودن از، اشارهداشتن (کردن)، نشان دادن، مشخصکردن، هدایت کردن، معنی داشتن نمودن، اطلاع دادن
دخالت کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد کردن، فضولی کردن، مزاحم شدن، درمیان آمدن میانجی‌گری کردن نفاق کردن مداخلهکردن، تعدی کردن، جنگ آغاز کردن
نمودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه ن، نمایاندن، نشانهبودن از چیزی، منعکس کردن، نشان دادن، ارائه کردن، دلالت داشتن، نشانگر بودن، بیانگر بودن نمایش دادن، ت
معنی داشتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: انتقال عقاید و ماهیت آن ] معنی داشتن، معنا داشتن، حاکیبودن نمودن، نشانه بودن، دلالت کردن مهم بودن
اشاره داشتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نحوۀ ارتباط داشتن، به‌کنایه گفتن، تلویحاً گفتن، به‌طور ضمنی بیان کردن (ضمناً) دلالت کردن، متضمن بودن، تلویحاًاثر داشتن، دربر داشتن، به‌طور غیرمستقیم اثر
به‌کنایه گفتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نحوۀ ارتباط ایه گفتن، اشاره داشتن، اشارهکردن، ایماواشاره کردن پیشنهادکردن، خبر دادن، دلالت کردن
دلیل آوردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مبانی استدلال دلیل آوردن، مدرک آوردن، چیزی‌راسندومدرک قرار دادن، اتخاذ سند کردن نشان داشتن، نمودن احتمال دادن دلالت کردن بر، استدلال کردن، اشاره داشتن