دامفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نحوۀ ارتباط تَله، تور، کمند شبکه، شست تار عنکبوت، دام عنکبوت کمینگاه، ورطه طعمه صید ◄ آسیبپذیر صیاد ◄ شکارچی، کمینکننده، شخص پنهانشده
دامفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نحوۀ ارتباط تَله، تور، کمند شبکه، شست تار عنکبوت، دام عنکبوت کمینگاه، ورطه طعمه صید ◄ آسیبپذیر صیاد ◄ شکارچی، کمینکننده، شخص پنهانشده
خدمتفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام دام، بیگاری، کار اجباری، کار بیمزد، سخره، طاعت، اطاعت، اجبار کار داوطلبانه
شبیخون زدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نحوۀ ارتباط ] شبیخون زدن، غافلگیر کردن، درکمین بودن دام گستردن، بهدامانداختن آبرا گلآلود کردن نقاب زدن
همسرفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات بین فردی شوهر، عروس، داماد، زوج، زوجه، جفت شوهر، شو، شوی دمساز، همدوش، همتا لنگه، دوگانگی، همطراز، مانند، اقوام بختوبالین، عیال، متعه، متمتع، مت