دستفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی زو، پنجه، مشت، کف‌دست، انگشت▼، مچ، ساعد، آرنج، مرفق دست راست، طرفِ راست، دست چپ، طرفِ چپ قبضه
دست کم گرفتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ استدلال م گرفتن، کم برآوردکردن، کمبها دادن، ناچیز شمردن، ناچیز گرفتن، سبُک گرفتن، جانب احتیاط‌را گرفتن، کمترقلمدادکردن، حقیقت‌را اظهار نکردن، کمتر
قدرت را در دست گرفتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام در دست گرفتن، زمام امور را در دست گرفتن، برتخت سلطنت نشستن، تاج پادشاهی را برسر نهادن، تصدیکاری را به‌عهده گرفتن، غصب کردن، کودتا کردن
مبالغهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ استدلال مبالغه، دست بالا گرفتن، بزرگنمایی، خوش‌بینی غلو، گزافه، اغراق افراط، زیاده‌روی، عدم اعتدال گزافه‌گویی، رجزخوانی، لاف‌زنی چاپلوسی خودبزرگ‌بی
اغراق کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نحوۀ ارتباط ل] اغراق کردن، بزرگ کردن منبسط کردن تزیین کردن اهمیتدادن، بیش‌ازحد ستایش کردن، شورَش‌رادرآوردن، مبالغه کردن، پُر بها دادن هجو کردن لاف زدن، ا
متکبر بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی ودن، مغرور بودن، باد به (تویِ، در، زیر) غبغب (گلو، آستین،...) انداختن، باد داشتن، باد درسر داشتن، باد کردن، از دماغ فیل افتادن، خدا رابنده ن
رقصفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی پایکوبی، دست‌افشانی، قر رقص محلی، لزگی، باباکرم، غربیله، رقصکردی تانگو، والس، پولکا، تویست، راک‌اندرول [صفت] رقاص، رقصنده، رقص‌کنان، پا[ی]اف
رقصیدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی ای کوبیدن، دستافشاندن، به‌رقص آمدن، قردادن، پشتک زدن، چرخیدن، پریدن به‌رقص آوردن
