دستفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی زو، پنجه، مشت، کفدست، انگشت▼، مچ، ساعد، آرنج، مرفق دست راست، طرفِ راست، دست چپ، طرفِ چپ قبضه
دست کم گرفتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ استدلال م گرفتن، کم برآوردکردن، کمبها دادن، ناچیز شمردن، ناچیز گرفتن، سبُک گرفتن، جانب احتیاطرا گرفتن، کمترقلمدادکردن، حقیقترا اظهار نکردن، کمتر
قدرت را در دست گرفتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام در دست گرفتن، زمام امور را در دست گرفتن، برتخت سلطنت نشستن، تاج پادشاهی را برسر نهادن، تصدیکاری را بهعهده گرفتن، غصب کردن، کودتا کردن
استفادهنشدهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی دهنشده، نو، آکبند، دست اول، پستایی، اضافی، یدکی، خالی، بکر، تازه
کاستنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت ، کم کردن، منها کردن، پایین آوردن کنار گذاشتن، مستثنیکردن بههم فشردن، مختصر کردن، کوتاه کردن، کوچک کردن صرفهجوییکردن تسکین دادن، تخفیف دادن [درد]
تأسفآورفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی ، اسف انگیز، اسفبار، رقت انگیز، اسفناک، غمانگیز، تأثرانگیز مایۀ تأسف، مافات، جای تأسف، از دست رفته، جاخالی، جایش خالی
دستفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی زو، پنجه، مشت، کفدست، انگشت▼، مچ، ساعد، آرنج، مرفق دست راست، طرفِ راست، دست چپ، طرفِ چپ قبضه
قدرت را در دست گرفتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام در دست گرفتن، زمام امور را در دست گرفتن، برتخت سلطنت نشستن، تاج پادشاهی را برسر نهادن، تصدیکاری را بهعهده گرفتن، غصب کردن، کودتا کردن