درخود حل کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم حل کردن، جذب کردن، ذوب کردن، حق تابعیت دادن، اهلی کردن عادت کردن طبقهبندی کردن فرهنگ خودرا تحمیل کردن، مجبور کردن میزان کردن، سازگار کردن، روان کرد
در مذمت شخصی سخن گفتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات سخن گفتن، هجو کردن، تخطئه کردن، توصیه نکردن، غیبت کردن، تاختن، محکومکردن، انتقاد کردن، لعنت کردن، نفرین کردن، بدگویی کردن نالیدن، ازکسی (چیزی) ن
حساب در دفترداریفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی در دفترداری، ماندۀ حساب، تتمه تراز، بالانس، ترازشدن، خواندنِ حساب جدول حسابها، ریزحسابها پایاپای آرتیکلها سرفصلهای حسابها: حسابهای ترازنامه
قدرت را در دست گرفتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام در دست گرفتن، زمام امور را در دست گرفتن، برتخت سلطنت نشستن، تاج پادشاهی را برسر نهادن، تصدیکاری را بهعهده گرفتن، غصب کردن، کودتا کردن
پذیرشفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت ش، جذب، مکش، حل، هضم، مصرف، تغذیه، انحلال، [در درون خود پذیرفتن] قبول، استقبال، پیشواز، آغوش باز، خوشامد، دعوت، نامنویسی، اسمنوشتن، بهفرقه پذیرفتن
سلاح سردفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تضاد در عمل (اختیار فردی) رد، گرز▼، نیزه▼، تبر▼، شمشیر▼ پنجهبوکس زره، جوشن، کلاهخود، خود، خفتان، لباس (یراق) جنگ جلیقۀ ضدگلوله، کاسک، کاسکت
حمله کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تضاد در عمل (اختیار فردی) ه کردن، هجوم بردن (آوردن)، تاختن، یورش بُردن▼، جنگ آغاز کردن، مجروح کردن، تعدی کردن، تلافی کردن پا ازگلیم خود فرا نهادن
پیکارفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تضاد در عمل (اختیار فردی) ، بخشیازجنگ، مصاف، غزوه، مبارزه، حرب، ستیز، ستیزه، خصومت، جنگ، محاربه خود ورزش مثلاً کشتی مقاتله، قتال، زدوخورد، دعوا تشنج، برخ