دریانوردفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت نورد، ناوی، ملوان، ملاح، ناخدا، کاپیتان، خدمه دریایی، قایقران، بلمران سندباد بحری دریابان، دریادار، نظامیدریایی، ناوی غواص
[فعل] درآوردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت درآوردن، استخراج کردن، کندن، گود کردن، حفر کردن، تونل زدن▼ کشیدن [دندان]، بیرون آوردن کاویدن، کندوکاو کردن، زیرورو کردن، جستجو کردن شیار کشیدن سفتن،
تحت انقیاد درآوردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام نقیاد درآوردن، سرکوب کردن، پیروز شدن، مستعمره کردن گرفتن، اسیر کردن، بهبیگاری گرفتن رامکردن، تحت فرمان درآوردن، تحت تسلط درآوردن، سلطه
جهانگردفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت م] جهانگرد، مسافر زایر، حاجی، مشهدی، مشدی، کربلایی، کل رهرو کاشف، ماجراجو دریانورد هوانورد ناظر، بیننده طلیعه، سرآغاز دورهگرد، دستفروش تاجر، فروشند
مسافرت دریاییفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت مسافرت دریایی، کشتیرانی، قایقرانی، دریانوردی ناو (كِشتی)، ناوی(دریانورد)
ناویفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تضاد در عمل (اختیار فردی) وان، ناخدا، دریادار، آدمیرال، دریانورد، افسر دریایی