درخشانفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی شان، نورانی، روشن، فروزان، شبنما، تابنده، افروخته، عالمتاب درخشنده، براق، اطلسی، صیقلی، متالیک، برافروخته، تابان، تابناک، مشعشع، منور، رخشان، مش
درخشان کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی ن کردن، براق کردن، جلادادن، صیقلی کردن، واکس زدن، روشن کردن، تشعشع کردن، چرب کردن، لیز کردن، روان کردن
تشعشع کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی عشع کردن، نور افکندن، نور دادن، تابیدن، تافتن، پرتو افکندن، پرتو افشاندن روشن بودن، درخشیدن، مشعشع بودن، سوسو زدن، نور انداختن، ساطع شدن، آینه ا
امیدوارکنندهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی ده، امیدبخش، نویدبخش، بشارتدهنده، امیددهنده، مناسب، سعد، درخشان، خیالی هوسانگیز
پرتحرکفرهنگ فارسی طیفیمقوله: علیت پرتکاپو، پرانرژی، پرجنب وجوش، باحرارت، علیورجه، پویا، مشتعل، چابک، فعال، زحمتکش دارای فعالیت متحرک برقی، الکتریکی هستهای، پرتوزا، پرتوافکن، درخشان
صاف کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شکل ، اتو کردن (زدن،کشیدن)، رنده کردن، هموار کردن، تراز کردن، افقی کردن ساده کردن ساییدن، سابیدن، پرداخت کردن، پولیش زدن (کردن)، روان کردن▲ جلا دادن، صیق
[صفت] دافعفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت دافع، دفعکننده، راننده، بیرونکننده، اخراجکننده انفجاری، فورانکننده، خروجی مسهل تابان، پرتوافکن، تابنده، درخشان، نشرکننده، روشن ترشحی قاطع