دیرفرهنگ فارسی طیفیمقوله: زمان ] دیر، گذشته، کار ازکارگذشته بهتأخیرافتاده، معوق، معلق، بلاتکلیف، پادرهوا، مسکوت، متوقف، متوقفشده بدموقع، بیگاه، نابههنگام دیرآینده، کند، سست، ک
دیر بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: زمان ل] دیر بودن، کار ازکار گذشتن دیر آمدن، تاخیر داشتن، تاخیر کردن، دیرکردن، دست بهدست کردن، جا ماندن دیرکردن، تأنی بهخرج دادن، استخاره کردن، درنگ کرد
دایرهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شکل یسک، حلقه▼، مدار▼، قرص، لوح، چرخ▼ چرخه چیز دایرهای:سکه، واشر، میدان، قرص نان، پیچ، جادۀ کمربندی، گردو، گردکان مقاطع مخروطی ◄ منحنی گوی، کُره شعاع، ق
دبیرفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه ، نویسنده، ناسخ، محرر، تحریرکننده، مورخ، ادیب، نویسندۀ نامه خطاط، خوشنویس موبد معلم، آموزگار کارمند سیاسی، دبیراول، د
دلیرفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی بیباک، جسور، پرجرئت، متهور، دلاور، بهادر، بادل، پردل، شیردل، پهلوان، بزنبهادر، باغیرت، متجاسر، نترس، بادلوجرئت گستاخ، طاغی، سرکش، جسور، ب
آباد کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: فضای عام ان کردن، مسکونیکردن، شهرک ساختن، معمور کردن، دایر کردن، شهرکسازی کردن، توسعه دادن، ساختن، برافراشتن، بالا آوردن، برپا کردن، ساختمان کردن نوکردن
باز کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شکل باز کردن، گشودن، افتتاح کردن، گشادن مفتوح کردن، دایر کردن، تأسیسکردن لباس کندن فاصله دادن
تولید کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: علیت تولید کردن، درست کردن، ساختن، تشکیل دادن آفریدن، پدید آوردن، خلقکردن، اختراع کردن، سرشتن، بهوجود آوردن، نوآوری کردن، هستی دادن، آوردن، بارآوردن، بر
تشکیل دادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت کیل دادن، درست کردن، شکلدادن، ساختن، آمیختن، سنتز کردن، ترکیب کردن یار گرفتن، سازماندهی کردن، ثبت کردن، دایر کردن، تأسیس کردن، منظم کردن جمع کردن، گ
بنیاد نهادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم هادن، بهراه انداختن، تاسیس کردن، دایر کردن، فعال کردن، بهآب انداختن ابداع کردن، بهوجود آوردن، اختراع کردن، کشف کردن کسب و کار راه انداختن، دکان زد