داوطلب شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی - خاص شدن، پا پیشگذاشتن، خودرا نامزد کردن، مایل بودن، راغب بودن ایثار کردن، خود را قربانی کردن، خودرا فدا کردن، بیغرض بودن
مورد آزمایشفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شرایط و عَمَلِ شهود ورد آزمایش، نامزد، داوطلب، کاندید، متقاضی، [ راغب 597]، کنکوری، امتحانی آزموده، امتحانشده، تجربهشده ورزیده، کاردیده، مجرب▼، وارد،
راغبفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام ، داوطلب، نامزد، کاندید، متقاضی، اهل، مایل، موافق (راضی)، مصمم خواهان نامزدشده، مورد آزمایش
راغب بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام غب بودن، آمادۀ انجام کاریبودن، داوطلب بودن، تقبّل کردن، قبول زحمت کردن، رغبت داشتن، اراده کردن نظرداشتن، قصد کردن، همراهی کردن، رضایت دا
مجاهدفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی مجاهد، عامل، جدی، مصمم مبتکر، نوآور پیشقدم، پیشاهنگ، اقدامکننده▲ داوطلب ◄ راغب ساعی، زحمتکش، کوشا، سختکوش، باحرارت، پرجنبوجوش، باهمت، فعال
ارادهکردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام هکردن، امر کردن، ارادهداشتن، اختیار داشتن، مخیر بودن، مایل بودن، دلش خواستن، آزاد بودن، انتخابکردن قصدکردن، آرزو کردن، میل داشتن تصمیم