دارندهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی خوردار، دارا، دراختیاردارنده، سهامدار، صاحب، مالک، متمکن، ثروتمند سزاوار [≠ دربردارنده، شامل، دربرگیرنده ≠ موصوف، واجد 7]
دادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی اعطا کردن، فرستادن، منتقل کردن، تسلیم کردن، سپردن، واگذار کردن، دراختیار قرار دادن، تقدیم کردن، عرضه کردن بخشیدن، هبه کردن، احسانکردن قرض دا
آب دادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ غیرآلی ل] آب دادن، آبیاری کردن آب افزودن، رقیق کردن، خیس کردن، اخته کردن، آبکشی کردن، تَر کردن، نَم کردن ریختن، چکیدن آب انداختن، آب بهجایی انداختن
مشورت دادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عمل داوطلبانه شورت دادن، نظر دادن، توصیهکردن، تجویز کردن، مطرح کردن، اطلاع دادن انگیختن، منصرف کردن، اخطار دادن امرکردن، مصلحت بودن اندرز دادن، سفارش کر
عینیت دادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: وجود دن، بیرونی کردن، عینیکردن، متعلق کردن، ظاهر کردن، وجود خارجی دادن، بیرون کردن نمایان کردن، نشانه داشتن، نمودن انجام دادن
دادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی اعطا کردن، فرستادن، منتقل کردن، تسلیم کردن، سپردن، واگذار کردن، دراختیار قرار دادن، تقدیم کردن، عرضه کردن بخشیدن، هبه کردن، احسانکردن قرض دا
آب دادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ غیرآلی ل] آب دادن، آبیاری کردن آب افزودن، رقیق کردن، خیس کردن، اخته کردن، آبکشی کردن، تَر کردن، نَم کردن ریختن، چکیدن آب انداختن، آب بهجایی انداختن
مشورت دادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عمل داوطلبانه شورت دادن، نظر دادن، توصیهکردن، تجویز کردن، مطرح کردن، اطلاع دادن انگیختن، منصرف کردن، اخطار دادن امرکردن، مصلحت بودن اندرز دادن، سفارش کر
عینیت دادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: وجود دن، بیرونی کردن، عینیکردن، متعلق کردن، ظاهر کردن، وجود خارجی دادن، بیرون کردن نمایان کردن، نشانه داشتن، نمودن انجام دادن
ربط دادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رابطه ربوط ساختن، نسبتدادن، ارتباط ایجاد کردن، رابطه برقرارکردن، ارتباط گرفتن (یافتن)، تماس گرفتن، پارتیجور کردن، کانال زدن، وصل کردن مرتبط دانستن، مربوط