داد زدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی داد زدن، بلند صدا کردن، سخنرانی کردن، سلام کردن سرزنش کردن درد کردن سوگواریکردن
دامفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نحوۀ ارتباط تَله، تور، کمند شبکه، شست تار عنکبوت، دام عنکبوت کمینگاه، ورطه طعمه صید ◄ آسیبپذیر صیاد ◄ شکارچی، کمینکننده، شخص پنهانشده
حاکیازفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه اکیاز، دال بر، اشارهکننده، خبردهنده، مشعر، معنیدار رمزی، صوری، مجسمکننده افشاکننده تأییدکننده، تعبیرکننده کنایهدا
گرمفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی داغ، فروزان، پرحرارت، تابان، برافروخته، تبزده، ملتهب، بلند، تیز کبابشده، کباب، برشته، برشتهشده، سوخته، تفته، تافته، گداخته، بسیارداغ، تفتیده
سوزاندنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی تش زدن، کز دادن، خاکستر کردن، داغ کردن، گداختن، الو زدن، شعلهور کردن، سوختن
علامت گذاشتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه ذاشتن، خط کشیدن، آهنداغکردن، داغ کردن، نشان گذاشتن، محدود کردن دندانهدار کردن، نوشتن دستچینکردن
یادگارفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه ، جاپا، رد، ردپا، ایز بازمانده خرابهها داغ، مُهر ◄ تعیین هویت آیینۀ عبرت، ایوان مدائن