خیمه زدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد در گستراندن، آویزان بودن بر فراز محلی، معلق بودن بر فراز محلی، چادر زدن، طاق زدن، فروپوشاندن، همپوشی داشتن، سایه انداختن، چتر (زدن، گستراندن)
پوشانندهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد ] پوشاننده، ساتر، حاجب کشیده خیمهزننده، روکشکننده، پهن(شده)، فراز، پراکنده، متفرق سطحی ◄ کمعمق سایهافکن، سایهگستر، سایبان پخشگردیده، گسترده ◄
چاردیواریفرهنگ فارسی طیفیمقوله: فضای عام چهاردیواری، سقف، غار، سرپناه، خانۀ درختی، کلبۀ سرخپوستی، چادر مغولی، خیمه، ایگلو
آویزان بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد ] آویزان بودن، آویختن، تاب خوردن روی چیزی معلق شدن، پوشاندن، خیمه زدن آویزان شدن، درآویختن، چنگ زدن، جنگ تنبهتنکردن منتظر بودن، معلق بودن
وسیلۀ بازیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی چه، لعبت، عروسک، باربی، عروسک خیمهشببازی، تیله، توپ، مدیسینبال (مدیسنبال)، بادکنک، بادبادک، فرفره، بادبر، بُل، بجول، قاپ، الک، الاکلنگ،