خوارفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات ، حقیر، توسری‌خور، بدبخت، بیچاره، مفلوک، ضعیف، زیردست، بی‌مقدار، خفیف، نکوهشپذیر، نکوهیده، کوچک، هیچ، آشغال، مبتذل، بی‌اهمیت سرشکسته، سرافکنده،
ضعیففرهنگ فارسی طیفیمقوله: علیت ف، بی رمق، زار، نزار، نحیف، سست، بیمارگونه، مسکین مانده، درمانده، افتاده، بیچاره، خوار و خفیف، افتان و خیزان ملایم، ظریف، نازک▼ بی‌عرضه، بی‌دست‌وپا،
پایینآمدهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت آمده، کاسته، پایین، نشسته سرکوب‌شده، سرنگون، واژگون تحقیر‌شده، خوار نازل
ناچیزبودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی ناچیزبودن، به‌پشیزی نیارزیدن، اهمیت نداشتن، مهم نبودن خوار بودن مالی نبودن، ناخن کوچکۀ کسی نشدن، ازاعتبارافتادن، خاکِ پایِ کسی بودن، ارزش و ا
آسانفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تضاد در عمل (اختیار فردی) ن، سهل، راحت، ساده، میسر، عملی، قابل‌اجرا، بلامانع خوار بی‌رنج، بی‌تعب، سَبُک، بدون اشکال، بدونزحمت قابل‌اجرا، قابل تقلید، قابل
نفرت داشتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات بین فردی رت داشتن، متنفر بودن، بیزاربودن، بد دانستن، بری شدن، بدش آمدن، میل نداشتن کینه ورزیدن، خوار شمردن، نفرین کردن