خوابیدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عمل داوطلبانه خفتن، خسبیدن، آرامیدن، غنودن، چرت زدن، بهخواب رفتن خمیازه کشیدن بیتوته کردن، شب بهسر بردن، خواب رفتن، مثل مرده افتادن
[صفت] پایینفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد ایین، پَست، خم، خوابیده، مسطح، صاف، افقی زیرزمینی، تحتالارضی زیرین، پایینی، تحتانی، سفلی، فرودست، پاییندستی، پایینترین یکطبقه، ویلایی، کمارتفاع
خوابآلودفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عمل داوطلبانه آلود، خوابآلوده، خسته، نیمهبیدار خوابیده، خفته، خواب، پُرخواب، سنگین، بیهوش، ازهوشرفته، مدهوش، بیحس
پایینترینفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد پایینترین، زیرین، پایینی، تحتانی، پایین مینیمم، حداقل، اقل ◄ کمتر اسفلالسافلین ریشهای، بنیادی خوابیده زیرزمینی، تحتالارضی نگاهدارنده
بیتحرکفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت آرام، آسوده (درحالِاستراحت)، راحت، ساکت، خوابیده، درلنگر، بیجنبش روستایی آرامشبخش، آرامبخش غیرشلوغ، آرام، دنج، خلوت، دورافتاده