خطفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد ، باریکه، رشته، نازُکه، محور، لین خطکش، میله، میل، تیر خط مستقیم، خط راست، خط منحنی، پارهخط، نیمخط، ضلع، وتر، شعاع، قطر خط نویسهای ◄ خطاطی
معیوب کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی عیوب کردن، صدمه زدن، خدشه دارکردن، لکه دار کردن، آسیب زدن، ازشکل طبیعی خارج کردن بدنام کردن ◄رسوا کردن ناقص کردن، شکستن، بریدن، پاره کردن، خ
خطفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد ، باریکه، رشته، نازُکه، محور، لین خطکش، میله، میل، تیر خط مستقیم، خط راست، خط منحنی، پارهخط، نیمخط، ضلع، وتر، شعاع، قطر خط نویسهای ◄ خطاطی
احاطه کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد حلقه زدن [به دورچیزی]، دور چیزی خط کشیدن، دیوار کشیدن (به دُورِ)، حلقه کردن، محصور کردن، محاطکردن، محیط کردن، محدود کردن، حصار کشیدن، حصار بستن، حدر
بطلان چیزیرا ثابت کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: فرآیند استدلال ان چیزیرا ثابت کردن، خط بطلان کشیدن، تکذیب کردن، اشتباه کسیرا ثابت (اثبات) کردن، اثبات خلاف کردن، خلاف چیزی را اثبات کردن، نظر کسیرا رد
محدود کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد عل] محدود کردن بستن، مشخص کردن، خط کشیدن عرصه را تنگ کردن مشروط کردن سهم هرکس را دادن، تسهیم کردن پایان دادن کم کردن