خوراندنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت ن، اطعام کردن، پذیراییکردن، افطار (سحری) دادن، سور دادن پروار کردن، پروردن، پرورش دادن
سازگار کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رابطه ردن، میزان کردن، تعدیلکردن، تنظیم کردن، بستن، هماهنگ کردن، خوراندن درخود حل کردن قالب زدن، همگن کردن کوک کردن، روی موج صحیح انداختن، کانال راانتخاب
جفت کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عدد جفت کردن، جور کردن، وصلت دادن، عقدکردن بههم پیوستن، مطابقت دادن، خوراندن دوتا بودن، جفت بودن، زوج بودن دوتا کردن، دوبرابر کردن
لمس کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی کردن، تماس گرفتن، بوسیدن، نوازش کردن، دست زدن، ناخن کشیدن، خاراندن، حس کردن مماس بودن، تماسداشتن، مجاور بودن، مالیدن، برخوردکردن ضربه زدن، درد آ
مشغولبودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عمل داوطلبانه پُرکار بودن، عجلهکردن، دویدن، بهسختی گرفتار کاربودن، فرصت کافی نداشتن، وقت ِ سر خاراندن نداشتن (نیافتن)، وقت کسی تنگ (گرفته)بودن، بدوبدو
مهماننواز بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات بین فردی واز بودن، درخانهاش باز بودن، خوشامد گفتن، پذیرا شدن، سخاوتمند بودن، مؤدب بودن اطعام کردن، خوراندن پذیرایی کردن، تروخشک کردن، مهربان بود