درخود حل کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم حل کردن، جذب کردن، ذوب کردن، حق تابعیت دادن، اهلی کردن عادت کردن طبقهبندی کردن فرهنگ خودرا تحمیل کردن، مجبور کردن میزان کردن، سازگار کردن، روان کرد
پاسخ دادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شرایط و عَمَلِ شهود اسخ دادن، جواب دادن، پاسخگفتن، واکنش نشان دادن، درجواب گفتن، تکرار کردن تلافی کردن تکذیب کردن، باطل کردن، نفی کردن، انکار کردن حل ک
نیست شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: وجود ، برافتادن، ازمیانرفتن، ازبین رفتن، هلاک شدن، هیچ شدن، ساقط شدن فوت کردن، بهرحمت ایزدی پیوستن، مردن جان ازدست دادن، تلف شدن بهنتیجهنرسیدن، بیهوده
درخود حل کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم حل کردن، جذب کردن، ذوب کردن، حق تابعیت دادن، اهلی کردن عادت کردن طبقهبندی کردن فرهنگ خودرا تحمیل کردن، مجبور کردن میزان کردن، سازگار کردن، روان کرد
مَسکَنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: فضای عام حل اسکان موقت، محلاقامت، اقامتگاه، آپارتمان▼، خانۀ سازمانی، خانۀ اجارهای، خانه [مادی]▼ پانسیون، خوابگاه، استراحتگاه، آسایشگاه، محل استراحت مسا