حاکمفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام حکمفرما، حکمران، فرمانروا سلطنتی، شاهانه، امپراطوری، امپریال، استعمارگر، استعماری عالیمقام، بلندمرتبه، بلندپایه، عالیقدر، عالیرتبه،
حُکمفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام ا، فرمان، دستور، امریه، فرمان ملوکانه، فرمایش، یاسا، قانون، منشور، تکلیف، فریضه اوامر، احکام آتش! تصمیم، رأی دادگاه امتیاز، جواز، پروان
حکم صادر کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام ردن، فتوا دادن، اعلامکردن، اعلان کردن، ابلاغ کردن، اظهار کردن، تعیین کردن، مقررکردن، مقرر داشتن قانون وضع کردن، قانونی کردن
حاتم طاییفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی ی، جوانمرد، عیار، لوطی، داش، داشمشدی، مرد اهداکنندۀخون، اهداکنندۀ کلیه (عضو، ...)
اجازهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی - خاص اجازه، رخصت، اذن، آزادی تأیید، موافقت دستور، امتیاز، حکم تجویز، پیشنهاد، توصیه ترخیص، مرخصی تحمل اعطای امتیاز، اعطای مجوز، اذن دخول،
شرایطفرهنگ فارسی طیفیمقوله: وجود رایط، اوضاع، احوال، عوامل، موقعیت، فاکتور ها محیط چارچوب، مفاد جوّ، جوّ حاکم، حالوهوا، فضا، محیط، آسمان، فلک، زمانه وضعیت، جای خاص، جای مشخص، نسبیت
فعلیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: زمان لی، جاری، کنونی، موجود، معاصر، امروزی، متجدد حاضر حاکم، غالب، نافذ، فراگیر، درگردش رایج، شایع، متداول، مُد روز، مرسوم ساری، حی و حاضر، درجریان متأخر
دیکتاتورفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام ، خردهگیر، فرمالیست، مستبد▼، حاکم مطلقالعنان، حاکم مطلق، گردنکلفت