زمان حالفرهنگ فارسی طیفیمقوله: زمان زمان حال، حال، اکنون، زمان حاضر قرن بیست و یکم، قرن معاصر (حاضر) امروزی بودن، تجدد افراد معاصر، معاصرین امروز، امشب، امسال، الآن▼
حالتفرهنگ فارسی طیفیمقوله: وجود حالت، چگونگی، چونی، وضعوجودی مَثَل، مورد، وضع، وضعیت، شرایط موقعیت، رتبه، درجه، مقام، اعتبار وضعیت جسمی یا روحی: احوال، عادت، حال، خلط، سیرت، خلق، ط
حالت عمودیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد الت عمودی، عمودی بودن، راستی، ایستادگی، زاویۀ قائمه (راست)، عمود ساختار عمودی: تیر [عمود]، دیرک، دکل، ستون، دیوار، استالاگمیت، برج، مناره، ساختمان ب
حالت افقیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد م] حالت افقی، افقی بودن چیز افقی: افق، خط افق، سمت، صفحه، دشت، گستره، سطح دریا، سفرۀ آبهای زیرزمینی سکو، عرشه، تراز سفره همواری، مستقیم دراز کشیدن،
منتقل کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت کردن، حمل کردن، انتقال دادن، جابهجا کردن، آوردن، بردن، بار زدن، بار کردن، بار کشیدن، بارگرفتن تحویل دادن، دستبهدست دادن مخابره کردن رساندن
یورش بردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تضاد در عمل (اختیار فردی) ن، تاخت آوردن (بردن)، تاختن، تازیدن، هجوم کردن، تاختوتاز کردن، ضربه زدن حالت تهاجمی بهخود گرفتن، بُراق شدن حمله کردن▲
زنده کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی ن، بهدنیا آوردن، آوردن، زاییدن، فارغ شدن، زادوولد کردن، تولید کردن حیات بخشیدن، تنفس مصنوعی دادن، احیا کردن حمل کردن تولید مثل کردن
مطمئن شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مبانی استدلال ن شدن، اطمینان یافتن، اطمینان حاصل کردن گواهی دادن، برابراصل کردن، صحه گذاشتن تشخیص دادن، قضاوت کردن، قبول کردن دعوی اعتقادداشتن، باور داشت
درحالتی بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: وجود حالتی بودن، چنین بودن، چنانبودن، طوری بودن، حالتی داشتن، واجد حالتی بودن، درموقعیت خاصی بودن حالت خود را حفظ کردن، تاب آوردن، تحملکردن، صبور بودن، ش