جنگیدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تضاد در عمل (اختیار فردی) ، جنگ کردن، نبردکردن، حمله کردن، یورش بردن زور بهکار بردن، برخورد کردن، دعوا کردن جنگ آغاز کردن
عمل کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: علیت ] عمل کردن، کارکردن، کارکردنماشین مؤثر واقع شدن جنبیدن فعال بودن فاعل بودن▼
حرکتکردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت ، رفتن، تکان خوردن، جنبیدن، جُنب خوردن، خرامیدن، راه رفتن، قرار نداشتن، آرام نداشتن، پویا بودن، پوییدن، تکاپوکردن، فعال بودن، پریدن تابخوردن [◄آویز
فعالشدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عمل داوطلبانه یدار شدن، ازخوابپریدن، برخاستن، ازخواب برخاستن، جنبیدن، تکان خوردن، بهخود تکان دادن، بهچیزیافتادن، بهکاری مشغول شدن
متناوب بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: زمان متناوب بودن، تکرار شدن، هرفصلتکرار شدن، گردیدن، چرخیدن یکدرمیان قرار گرفتن، پشت هم آمدن تپیدن، ضربان داشتن، زدن [نبض]، کوبیدن تابخوردن، نوسان کردن،
تغییر کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تغییر غییر کردن، تغییر شکل دادن، تبدیل شدن، عوض شدن، دگرگون شدن، نوسان داشتن تغییرپذیر بودن، متغیر بودن، معین نبودن رنگ عوض کردن، تغییر رنگ دادن، رنگ باخ