بههم زدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم دن، بُر زدن، ازترتیب درآوردن، بهجای هم گذاشتن، جابجا کردن، تبادل کردن جنباندن، متلاطم کردن منتقل کردن هم زدن، مخلوط (قاطی) کردن، آمیختن تکان دادن، آ
شدت بخشیدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: علیت دن، تشدید کردن، متلاطمکردن، تکان دادن، جنباندن، بههم زدن، آشفتن افزودن
آشفتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت ل کردن، بههمزدن، هم زدن، تکان دادن، جنباندن، متلاطم کردن، پیچاندن، بههم زدن پریشان شدن، آشوبیدن، بالبال زدن، ناآرامشدن، پرآشوب و بیسکون شدن تند
مغشوش کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم وش کردن، بههم ریختن، آشفتهکردن، آشفتن، ازشکل انداختن، بدشکل کردن، تکان دادن، حرکت دادن بههم ریختن اوضاع، مداخله کردن، مانع شدن گم کردن، درجای عوضی
منصرف کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام منصرف کردن، برحذر داشتن، بازداشتن، اخطار دادن، اعتراض کردن منع کردن، تهدید کردن، مرعوب کردن، ترساندن بهراه دیگرهدایت کردن، راندن، بردن،