جمع کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت ] جمع کردن، جمع زدن، شمردن پیوستن، اضافه کردن، افزودن روی هم گذاشتن، انباشتن، اندوختن انباردن
جمع کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم ، گرد آوردن، سوارکردن، فراهم آوردن، یککاسه کردن، دورخود گرد آوردن، متحد شدن بهسوی خود کشاندن، جذب کردن محصور کردن، دیوار کشیدن اندوختن، بهدست آورد
جمعفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت جمع، عمل جمع، اضافه، علاوه، انباشت پیوست، ضمیمه، مکمل، متمم اضافه، الحاق، انضمام، تکمیل، اتمام جمع کل، مجموع، عمل ریاضی نقل بهصفحۀ بعد بهاضافه ≠ ج
جمع شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم جمع شدن، گردهم آمدن، بههمرسیدن، متقارب شدن گرد آمدن، اجتماع کردن، ازدحام کردن
حساب کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عدد اسبهکردن، جمعزدن، جمع کردن، منها کردن، ضرب کردن، افزودن، بخش کردن، تقسیم کردن، اندازه گرفتن، برآورد کردن، ارزیابی کردن
کامل کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت کردن، تکمیل کردن، تشکیلدادن، جمع کردن جبران کردن موفق شدن، تمام کردن، انجام دادن ختم کردن، بهپایان رساندن بستن
انبار کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی انبار کردن، ذخیره کردن، اندوختن، جمع کردن، گنجاندن پستایی کردن کاشتن، تهیه کردن
دادخواهی کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات دخواهی کردن، عارض شدن، دعویکردن، مطالبه کردن، وکیل کردن، وکیل گرفتن، تعقیب قانونی کردن امضا جمع کردن مطرح کردن، شکایت کردن
ترکیب کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت ترکیب کردن، سنتز کردن، مخلوطکردن، قاطی کردن، آمیختن کنارهمقرار دادن، متصل کردن قطعات، پیوستن، ساختن ◄ تولید کردن تشکیل دادن درهم بافتن، تنیدن جمع کر