منحرففرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت حرف، جداشده، گم، گمشده، سردرگم، کج، خارج ازمدار بیهدف، فرصتطلب اتفاقی، غیرمستقیم بیتوجه، بیتمرکز آنرمال، غیرطبیعی، نابههنجار، گمراه، بدعتگذار
قطعفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت ی، دریدگی، جداشدگی، انقطاع، گسل، چاک، شکاف مقطع، برش دوراهی قطع اندام (عضو) اختصار پیشگیری ✑ شقاق
منقطعفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت نقطع، نامتحد، مقطع، ناپیوسته، گسسته، گسیخته جدا▼، جداشدنی▼، شکسته▼ متوقف بریده، پاره، متفرق شُل، لَق، آزاد، هرز، واگذارده مستقل تکهتکه عددوار، مقطع
منشعبفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت ، واگرا، جدا، جداشونده، انشعابی، پراکنده، پراکندهشونده، منفجر، متفرق، شکسته
نگهدارینکردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی نگهدارینکردن، برکنار کردن، منتقل کردن، واگذار کردن، فروختن راندن، ازخود راندن، جداشدن، طلاق دادن ترک کردن (گفتن)، رها کردن، تسلیم کردن، دادن