جلوفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد جلو، پیش، بَر، نزدیک برابر، پیش روی، مقابل، روبرو پیشگاه، درگاه، آستان، بارگاه، محل بار عام، محضر، خدمت، حضور، محضر، دربار، درگاه، حریم، ساحت امام،
جلو بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد جلو بودن، روبروی کسی بودن، جلوی چشم بودن، مقابل بودن، دم دست بودن مقابله کردن، روبرو شدن بهپیش رفتن، پیش دویدن پیشدستی کردن، پیشتاز بودن
بازداشتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام ازداشتن، نگهداشتن، جلوگیریکردن، گرفتن، جلوی کسی را گرفتن، آهسته کردن بازداشتن، منصرف کردن محدود کردن
گرفتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی ، ستاندن، اخذ کردن، برداشتن، بهدست آوردن، کسب کردن، یافتن، پذیرفتن، دریافت کردن، پس گرفتن اجازۀ ورود دادن، پذیرا شدن، نگهداشتن، نگهداری کرد
مقابل بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد مقابل بودن، جلوی رو بودن، درجلو قرار گرفتن، جلو بودن، شاخ بهشاخ شدن اثر مخالف داشتن، تقابل داشتن مخالفت کردن، ضدیت داشتن قطب مخالفبودن
نزدیک شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت نزدیک شدن، جلو آمدن، تماس گرفتن، مماس شدن نزدیک بودن، درجریان بودن ممکن بودن نزدیک آوردن همسایهشدن
قبلازدیگری انجام دادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: زمان زدیگری انجام دادن، پیشی گرفتن، جلو زدن، بالادستِ کسی (چیزی) زدن