جلوفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد جلو، پیش، بَر، نزدیک برابر، پیش روی، مقابل، روبرو پیشگاه، درگاه، آستان، بارگاه، محل بار عام، محضر، خدمت، حضور، محضر، دربار، درگاه، حریم، ساحت امام،
جلو بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد جلو بودن، روبروی کسی بودن، جلوی چشم بودن، مقابل بودن، دم دست بودن مقابله کردن، روبرو شدن بهپیش رفتن، پیش دویدن پیشدستی کردن، پیشتاز بودن
نشستنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت ، جلوس کردن، لَمدادن، جا گرم کردن زانو زدن، چمباتمهزدن خوابیدن، دراز کشیدن، ◄ افقی بودن ازپا درآمدن مستقر شدن
فخرفروختنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی رفروختن، خودنمایی کردن، نازبرکسی (چیزی) کردن (فروختن)، چیزی را بهرخ کسی کشیدن، قیافه آمدن، تظاهر کردن، جلوه کردن تشریفات را رعایت کردن، رسم
درشرف وقوع بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تغییر ل] درشرف وقوع بودن، نزدیک شدن پدیدار شدن، نمودار شدن، جلوه کردن، دردوردست نمایان شدن، جلوی رو بودن، جلو بودن عمل آمدن، آمدن نزدیک آمدن، نزدیکبودن ر
گرفتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی ، ستاندن، اخذ کردن، برداشتن، بهدست آوردن، کسب کردن، یافتن، پذیرفتن، دریافت کردن، پس گرفتن اجازۀ ورود دادن، پذیرا شدن، نگهداشتن، نگهداری کرد
پیشروی کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت پیشروی کردن، جلو رفتن، پریدن، حرکت کردن پیشرفت کردن، بهتر شدن، توسعه یافتن یورش بردن، حمله کردن تجاوز کردن، تعدی کردن