انتقالفرهنگ فارسی طیفیمقوله: فضای عام جابهجا کردن، منتقلکردن، حمل (انتقال)، نقل، تغییر محل، نقل مکان▲ حملونقل، باربری، ترابری عبورومرور، گذر اعزام، ارسال مخابره اخراج بستهبندی، با
نقل مکانفرهنگ فارسی طیفیمقوله: فضای عام ] نقل مکان، جابهجایی، حرکت گذر تغییر محل، اسبابکشی، اثاثکشی، تبدیل بهاحسن، انتقال ملک مسافرت، مسافرت زمینی، مسافرت دریایی آیندوروند، ترافیک
مبادله شدهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تغییر له شده، تعویض شده، جابهجا(شده)، معاوضه شده، تعویضی، پایاپای شده، پایاپای، دوسره، همبسته متقابل، جبران کننده، تلافیجویانه بین-، بینقارهای، بینو
منتقل کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت کردن، حمل کردن، انتقال دادن، جابهجا کردن، آوردن، بردن، بار زدن، بار کردن، بار کشیدن، بارگرفتن تحویل دادن، دستبهدست دادن مخابره کردن رساندن