جمع کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت ] جمع کردن، جمع زدن، شمردن پیوستن، اضافه کردن، افزودن روی هم گذاشتن، انباشتن، اندوختن انباردن
جمعفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت جمع، عمل جمع، اضافه، علاوه، انباشت پیوست، ضمیمه، مکمل، متمم اضافه، الحاق، انضمام، تکمیل، اتمام جمع کل، مجموع، عمل ریاضی نقل بهصفحۀ بعد بهاضافه ≠ ج
جمع شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم جمع شدن، گردهم آمدن، بههمرسیدن، متقارب شدن گرد آمدن، اجتماع کردن، ازدحام کردن
جمع کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم ، گرد آوردن، سوارکردن، فراهم آوردن، یککاسه کردن، دورخود گرد آوردن، متحد شدن بهسوی خود کشاندن، جذب کردن محصور کردن، دیوار کشیدن اندوختن، بهدست آورد
جذب کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت جذب کردن، بهسوی خود کشاندن(کشیدن)، کشیدن، جلب کردن جذابیتداشتن، دل ربودن مجذوب ساختن، اغوا کردن، وسوسه کردن، انگیختن چیزخور کردن، طلسم کردن، تله گذ
جمع کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت ] جمع کردن، جمع زدن، شمردن پیوستن، اضافه کردن، افزودن روی هم گذاشتن، انباشتن، اندوختن انباردن
جمعفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت جمع، عمل جمع، اضافه، علاوه، انباشت پیوست، ضمیمه، مکمل، متمم اضافه، الحاق، انضمام، تکمیل، اتمام جمع کل، مجموع، عمل ریاضی نقل بهصفحۀ بعد بهاضافه ≠ ج
جمع شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم جمع شدن، گردهم آمدن، بههمرسیدن، متقارب شدن گرد آمدن، اجتماع کردن، ازدحام کردن
جمع کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم ، گرد آوردن، سوارکردن، فراهم آوردن، یککاسه کردن، دورخود گرد آوردن، متحد شدن بهسوی خود کشاندن، جذب کردن محصور کردن، دیوار کشیدن اندوختن، بهدست آورد
جذب کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت جذب کردن، بهسوی خود کشاندن(کشیدن)، کشیدن، جلب کردن جذابیتداشتن، دل ربودن مجذوب ساختن، اغوا کردن، وسوسه کردن، انگیختن چیزخور کردن، طلسم کردن، تله گذ