جزءفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت ء، عضو▼، بخش▼، شاخه▼، تکه▼، قسمت، سهم اکثریت، بیشترین اقلیت، قلت درصد، نصفه، نیمه، دُنگ، کسر، مانده، مازاد قلم، آیتم، قطعه قسط
جذب کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت جذب کردن، بهسوی خود کشاندن(کشیدن)، کشیدن، جلب کردن جذابیتداشتن، دل ربودن مجذوب ساختن، اغوا کردن، وسوسه کردن، انگیختن چیزخور کردن، طلسم کردن، تله گذ
جذب کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت ، هضم کردن، مکیدن، بلعیدن، قورت دادن، خوردن، نوشیدن استنشاق کردن، نَفَس کشیدن درونخود حل کردن، حل کردن، مصرف کردن استخدام کردن ◄ گماشتن
جذّابفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی یبنده، تودلبرو، شیرین، بانمک، افسونگر، تابناک، راهزن دینودل، خوشخو، شارمان، نجیب، بلوند، روشن
جذب کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت جذب کردن، بهسوی خود کشاندن(کشیدن)، کشیدن، جلب کردن جذابیتداشتن، دل ربودن مجذوب ساختن، اغوا کردن، وسوسه کردن، انگیختن چیزخور کردن، طلسم کردن، تله گذ
تشبیهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رابطه استحاله، جذب، تحلیلرفتن، جذب شدن تلفیق، ادغام استتار، تقلید شبیهسازی، وصف، نقاشی ≠ تشبیه کردن، ◄مقایسه
پذیرشفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت ش، جذب، مکش، حل، هضم، مصرف، تغذیه، انحلال، [در درون خود پذیرفتن] قبول، استقبال، پیشواز، آغوش باز، خوشامد، دعوت، نامنویسی، اسمنوشتن، بهفرقه پذیرفتن
درخود حل کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم حل کردن، جذب کردن، ذوب کردن، حق تابعیت دادن، اهلی کردن عادت کردن طبقهبندی کردن فرهنگ خودرا تحمیل کردن، مجبور کردن میزان کردن، سازگار کردن، روان کرد
کششفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت کشش، کشیدن، جذب، القا جلب، جاذبه چیز کشنده، لکوموتیو، اسب تریلر، یدککش، موتور دیفرانسیل جلو، اسبدرشکه، مغناطیس چیز کشیدهشده:قطار، تریلر، کفی، یدک،