تلف کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی ن، جان کسی را گرفتن، غرق کردن، سوزاندن، له کردن، قربانی گرفتن
مردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی رفتن، رهسپار شدن، فوت کردن، اشهد گفتن، نفس آخر راکشیدن، غنودن، (کارش) تمام شدن، تمام کردن، گذشتن، بهآخرخط رسیدن، بدرود حیات (زندگانی، جهان) گفت
تلف شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی دن، هلاک شدن، جان خودراازدست دادن، نیست شدن خفه شدن، غرقشدن خراب شدن، متلاشی شدن، تجزیه شدن زیر آوار ماندن، سوختن کشته شدن، بهقتل رسیدن، اعدام
باخطرمقابله کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی بله کردن، باآتش بازی کردن، جان برکف بودن، جسور بودن، مصمم بودن، درافتادن، بهمبارزهطلبیدن قمارکردن
بخشاصلیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت اصلی، قسمت عمده، الاهم فیالاهم اکثریت، بیشترین توده مطلب عمده، جان کلام، لُب مطلب، نکتۀ مهم