تیزفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شکل بُرّنده، گزنده، بُرّا، نوکتیز، نوکدار، آهنبُر، بُران، جداکننده دندانه دار ناهموار، زبر سیخ، شقورق، مودار آبدیده [≠ تیزمزه، تند، آبدار، تیز [مزه]
تیز [مزه]فرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی یز [مزه]، تیز، تند، تلخ، گس، ترش سوزاننده، سوزشآور، زننده، نعنایی
تیر راهنمافرهنگ فارسی طیفیمقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه ما، تیر، علائمراهنمایی، تابلوی کیلومترشمار، فرسخشمار، نشان مرزی، تابلوی ترافیک
تیر انداختنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تضاد در عمل (اختیار فردی) ختن، شلیک کردن، آتشگشودن، آتش کردن، آبکش کردن، تیراندازی کردن، نشانه گرفتن
ماهیتفرهنگ فارسی طیفیمقوله: وجود یفیت، چگونگی، چیستی، حقیقت، مائیت، حالت طبیعت، سرشت، نهاد، فطرت، طینت، شخصیت، خوی، هویت، تیپ، نژاد، جنس، نوع بنیه، خصوصیت رنگ، رخسار، مشخصه، شناسه و
دستهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم ، دستۀ بازیگران، تروپ نمایش باند، باند تبهکاران تیم، یازده نفر کمیته، پایور لشکر، ارتش جوخه، هنگ، تیپ، نیرو، آرایش جنگی اخوان، فرقه پانل، میزگرد بچ،
تجربهگراییفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شرایط و عَمَلِ شهود گرایی، عرف، آزمون وخطا، تیر[ی] درتاریکی، عمل مطابق عرف استقرا، فلسفه
تخریب کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: علیت دن، ازبیخ و بنبرافکندن، باخاک یکسان کردن، ازآبادی انداختن▼، له کردن، هموارکردن، انداختن فروریختن، سرنگون کردن، وارونه کردن بمب انداختن، شلیککردن، به
تیزی [حواس]فرهنگ فارسی طیفیمقوله: علیت اس]، تندی و تیزی، تحریکپذیریحواس، حساسیت، آلرژی، واکنش سریع، حساسیت فیزیکی شامۀ (چشایی، ...) قوی، گوش تیز، بینایی (دید) دهدهم، حواس تیز، تیزبینی خ