توزینفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ عام ین، تراز واحد وزن، گرم، کیلوگرم، تُن، سیستم متریک ◄ مترولوژی قدیمی: من، نیممن، چارک، سیر، مثقال، نخود، گندم، خروار، ری اوزان
تجزیهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت تجزیه، انحلال، جداسازی، عدم اتحاد تفکیک، تخمیر میعان الکترولیز، شیمی عدم تمرکز، پاشیدن، پاشندگی [طیف نوری] تلاشی، ازهمپاشی، فروپاشی، عدم انسجام تحل
تجزیه شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت یه شدن، متلاشیشدن، پوسیدن، پژمردن، پلاسیدن، گندیدن، ازهم پاشیدن، زوال یافتن فروریختن، خراب شدن کثیف کردن بچه کردن زنگ زدن، خورده شدن
تجزیه کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت ه کردن، فاکتور گرفتن، سادهکردن گسیختن، جدا کردن پاشیدن، متفرق کردن بههم ریختن اندیشیدن ذوب کردن، آب کردن
وزن کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ عام ] وزن کردن، توزین کردن، ترازوکردن سنگینی کردن، سنگین بودن، بارداشتن
انتشار دادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نحوۀ ارتباط تشار دادن، منتشر کردن، توزیعکردن، آبونمان کردن، پخش کردن، پراکندن، اشاعه دادن بهچاپ رساندن، چاپ کردن چاپ زدن
دشمنیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات بین فردی خصومت، عداوت، عناد، افتراق، کینه توزی، کینهورزی، غرضورزی، ضدیت، بیمیلی، بدخواهی، نفرت کینه، بغض، عقده، غل نامهربانی، بیمحبتی، بیمهر
تعیین مقدار کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت مقدار کردن، بستن، کمیت چیزی را تعیین کردن، وزن (توزین) کردن، مقدار چیزی را تعیین کردن، باعددورقم نشان دادن، درقالب اعداد و ارقام بیان کردن، رقم (مبل
تسویهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت یکسان کردن، تساوی، هموزن کردن، توزین تسطیح، تراز کردن، تعدیل مقابله بهمثل، همبستگی، تلافی، جبران استاندارد نصف کردن، عمود منصف، خط استوا، نیمه پردا