توزینفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ عام ین، تراز واحد وزن، گرم، کیلوگرم، تُن، سیستم متریک ◄ مترولوژی قدیمی: من، نیممن، چارک، سیر، مثقال، نخود، گندم، خروار، ری اوزان
وزن کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ عام ] وزن کردن، توزین کردن، ترازوکردن سنگینی کردن، سنگین بودن، بارداشتن
انتشار دادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نحوۀ ارتباط تشار دادن، منتشر کردن، توزیعکردن، آبونمان کردن، پخش کردن، پراکندن، اشاعه دادن بهچاپ رساندن، چاپ کردن چاپ زدن
تعیین مقدار کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت مقدار کردن، بستن، کمیت چیزی را تعیین کردن، وزن (توزین) کردن، مقدار چیزی را تعیین کردن، باعددورقم نشان دادن، درقالب اعداد و ارقام بیان کردن، رقم (مبل
تسویهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت یکسان کردن، تساوی، هموزن کردن، توزین تسطیح، تراز کردن، تعدیل مقابله بهمثل، همبستگی، تلافی، جبران استاندارد نصف کردن، عمود منصف، خط استوا، نیمه پردا
اندازهگیریفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شرایط و عَمَلِ شهود گیری، سنجش، پیمایش، توزین، تقویم، متراژ، متره کردن، نقشهبرداری، مساحی، محاسبه، شمارش برآورد، کارشناسی، تخمین، گمان، حدس تعیین ارزش