تنظیمفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم نظیم، سامان‌دهی، آرایش، تعدیل، انتظام، ترتیب آرایش، صف‌آرایی، استقرار گردآوری، تدوین، اجتماع، سازمان‌دهی، تجدید سازمان، بهبود تمرکز، اداره، مدیریت بر
تنظیمکنندهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم کننده، نظم‌دهنده، ترتیب‌دهنده، ناظم، نسق‌بند رئیس، مدیر اداره‌کننده مبصر ناظم کل، خدا ناظمه عهده‌دار نظم، انتظامی
تعظیم کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت ردن، خَم شدن، کمر دوتاکردن، کُرنش کردن، مؤدب بودن، احترام نشان دادن تسلیم شدن، توافق کردن زمین بوسیدن
تعقیب قانونی کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات انونی کردن، ادعانامه تنظیم کردن، کیفرخواست تنظیم کردن، دادخواهی کردن، توطئه کردن، دروغگفتن
نظم دادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم عل] نظم دادن منظم کردن مرتبکردن، آراستن، تنظیم کردن، الفبایی کردن میزان کردن، درست کردن سازمان دادن، نظم برقرار کردن تزیین کردن، خوشگل کردن، آرایش دا
منطَبَقفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رابطه َبَق، تطبیق‌داده تطبیق داده‌شده، تنظیم‌شده، کوک‌شده دوخته، پروشده مناسب
همزمان کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: زمان همزمان کردن، کوک کردن، تنظیمکردن، میزان کردن همزمان بودن (شدن)، تداخل داشتن، دریک زمان قرار داشتن
انطباقفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رابطه زگاری، تطابق، تطبیق، تحلیل رفتن، جذب شدن، حلشدن، شبیه شدن، تشبیه تنظیم، آمدن، کوک