تنبلفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عمل داوطلبانه کند، کاهل، انگلی، آفتابنشین، بخوروبخواب، عافیتطلب، تنپرست، غافل تنپرور، رفاهطلب، طفیلی ◄شخص بیاهمیت، شخص تنبل▲ آبخُسب
تنبیه کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات دن، کتک زدن، فلکه کردن، سیلی زدن، پسگردنی زدن، اردنگی زدن، لگدزدن گوشمالی کردن، آش برای کسی پختن، ادب کردن، نسق کردن
انفعالفرهنگ فارسی طیفیمقوله: علیت نفعال، اثرپذیری، بیحالی، بیحرکتی، عدم تحرک، سکون تنبلی ماند، اینرسی، جمود ناروانی گازهای نادر، بیاثر
بهتعویق انداختنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: زمان ویق انداختن، عقب انداختن، بهتأخیر انداختن، وقت مجلس را گرفتن ممانعت ایجاد کردن، راه را مسدود کردن، ایجاد مانع کردن، سد راهشدن، کارشکنی کردن، امروز
بیحالیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عمل داوطلبانه ت، شُلی، لَختی، خمودگی، جمود، بیحسی، سستی، کرخی، کندی، آهستگی تنبلی، بطالت، فقدان حساسیتروحی، بیتفاوتی بیعزمی
تنبلفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عمل داوطلبانه کند، کاهل، انگلی، آفتابنشین، بخوروبخواب، عافیتطلب، تنپرست، غافل تنپرور، رفاهطلب، طفیلی ◄شخص بیاهمیت، شخص تنبل▲ آبخُسب