بینندهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی ده، ناظر، تماشاگر، نظارهکننده، مخاطب، حضار، بینندگان، تماشاگران، اطرافیان گواه، شاهد هوادار نگهبان، کشیک، دیدبان جهانگرد، کاشف، یابنده آگاهیده
شنوندهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی تمع، مخاطب، حضار، اطرافیان، شاهد، گواه، تماشاگر، بیننده ≠ گوینده
حضورفرهنگ فارسی طیفیمقوله: فضای عام ] حضور، وجود، بودن فراگیری، اشباع، نفوذ، پُر بودن، سرشاری 54 ◄ پُر فراهم بودن، دسترسی، قابلیت دستیابی، نقدبودن خدمت سکنا، اقامت، استقرار، سکونت،
نگاه کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی کردن، نظر انداختن(افكندن)، شاهد بودن برانداز کردن، دید زدن، تماشا کردن، نظاره کردن، خوردن، چشمچرانی کردن ◄ گستاخ بودن ناخنک زدن، نگاه اجمالی کر
سرگرمیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی رمی، تفریح، مشغولیت، گردش، بازی▼، تفریحات سالم، وقتگذرانی، اشتغال تماشا، تفرج، گردش، هواخوری، گشت، گذار، گشت وگذار، سیر، سیاحت، مسافرت زمین