تماس داشتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات بین فردی اشتن، تماس گرفتن، رابطه برقرارکردن، ارتباط گرفتن (یافتن)، سراغ گرفتن
التماسفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی - خاص استغاثه، تضرع، لابه، استدعا، تقاضا، تمنا نماز، خضوع خواهش، مراد، کام، حسرت، رویا، طمع، مقصود، منظور، هوس، آرزو ازوجز (ازوچز)
التماس کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی - خاص تضرع کردن، استدعاکردن، بهدستوپای کسی افتادن، بهپای کسی افتادن، عجزولابه کردن، بهآسمان رفتن وبهزمین آمدن، درخواست کردن، دست دراز
تمام نکردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ عمل ام نکردن، ناتمام گذاشتن، رهاکردن، نیمهکاره (زمین) گذاشتن، نادیده گذشتن، فروگذاردن، غفلت کردن سمبل کردن، ماهر نبودن، کم گذاشتن بهنتیجه نرسیدن،
دور تمامفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی م] دور تمام، مدار دَوَران راه کمربندی، راه مداری، دورکامل، دور ورزشگاه، میدان، دورافتخار، دور برگردان
تماس داشتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات بین فردی اشتن، تماس گرفتن، رابطه برقرارکردن، ارتباط گرفتن (یافتن)، سراغ گرفتن
لمسفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی تماس، حس تماس، بساوایی، لامسه، برخورد، دستمالی، دست خوردن، مَسح اصطکاک، مجاورت ارتباط، معاشرت آغوش، بوسه، بوس، ماچ، نوازش
لمس کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی کردن، تماس گرفتن، بوسیدن، نوازش کردن، دست زدن، ناخن کشیدن، خاراندن، حس کردن مماس بودن، تماسداشتن، مجاور بودن، مالیدن، برخوردکردن ضربه زدن، درد آ
نزدیک شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت نزدیک شدن، جلو آمدن، تماس گرفتن، مماس شدن نزدیک بودن، درجریان بودن ممکن بودن نزدیک آوردن همسایهشدن
تقاربفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت ] تقارب، همگرایی، بههمنزدیک شدن تماس، لمس، ملاقات، معاشرت، دیدوبازدید تلاقی، تصادف، برخورد یگانگی، اتحاد نزدیکی، تقرب، مجاورت حرکت گازانبری، محاصره