تقربفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت رب، نزدیک شدن بهدیگری، تمایل، حرکت بهطرف چیزی، نزدیکی، تماس، میل دسترسی، وصول، حصول، وصال نزدیکی بهموضوع، رویکرد، رهیافت، برخورد، فتح باب، درجریا
مستقرفرهنگ فارسی طیفیمقوله: فضای عام تقر، واقع، واقع در، قرارگرفته در، مترتب، جایگیر، مستقرشده شهرنشین
مستقرشدهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: فضای عام تقرشده، مأمورشده، اقامتگزیده، مقیم، متحصن، سکنایافته، مستقر کاشته، چیده(شده)، گذاشته(شده)، جاداده(شده) مترتب
کانونفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم نون، تقاطع، مرکز، محلگردهمآیی، محل تجمع، محل اجتماع، وسط مرکز شهر، بازار، انجمن، باشگاه، کلوب، پاتوق، ساختمان تفریحات کانون گرم خانواده، منزل، خانه
نزدیکیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد م] نزدیکی، کوتاهی فاصله همسایگی، مجاورت قرابت، خویشاوندی تقریب، برآورد، تخمین بههم نزدیکشدن، تقرب، تقارب، همگرایی، تلاقی، برخورد جماع حضیض