تعیین کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم تعیین کردن، مشخص کردن، معینکردن، طبقهبندی کردن بستن، مقررکردن، قانونی کردن
تعیین مقدار کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت مقدار کردن، بستن، کمیت چیزی را تعیین کردن، وزن (توزین) کردن، مقدار چیزی را تعیین کردن، باعددورقم نشان دادن، درقالب اعداد و ارقام بیان کردن، رقم (مبل
ازپیش تعیین کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام ازپیش تعیین کردن، مقدر بودن، مقرر بودن، قرار گذاشتن تخصیصدادن، درنظر گرفتن، سهم دادن، تسهیم کردن ایجاب کردن
تزیین کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی زین کردن، دکورکردن، زینت کردن، آذین کردن، آذین بستن، آراستن، زینت دادن، زیورکردن، خوشنماکردن، نظم و ترتیب دادن، مرتب کردن، منظم کردن، نظم دا
تأیید کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی - خاص ردن، موافقت کردن، پاسخمثبت دادن، سرتکان دادن، بله گفتن، تندردادن، پذیرفتن، اجابتکردن، رضایتدادن، صحه گذاشتن، تسلیم شدن، مدارا کردن
تعیین مقدار کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت مقدار کردن، بستن، کمیت چیزی را تعیین کردن، وزن (توزین) کردن، مقدار چیزی را تعیین کردن، باعددورقم نشان دادن، درقالب اعداد و ارقام بیان کردن، رقم (مبل
ازپیش تعیین کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام ازپیش تعیین کردن، مقدر بودن، مقرر بودن، قرار گذاشتن تخصیصدادن، درنظر گرفتن، سهم دادن، تسهیم کردن ایجاب کردن
تاریخگذاری کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: زمان گذاری کردن، تعیین تاریخ کردن، سن چیزی را تعیین کردن، دندان اسب را شمردن
پیشداوری کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ استدلال اوری کردن، ازپیش تعیین کردن، مسلّم گرفتن، بیپروا بودن
مشخص کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم مشخص کردن، بستن، معین کردن، شمردن سیاهه تهیه کردن، لیست کردن تعریف کردن، تعیین کردن، محدود کردن جدا کردن، فرق گذاشتن، کنار گذاشتن گذاشتن معنا داشتن ت